سرآغاز

با یاد مهربانی که هرچه از محبتش به نوع بشر گویم قصور الفاظ در ستایشش آشکار تر خواهند شد…

با سلام و عرض ادب خدمت همه دوستای عزیزی که وقت میذارن و سر به این خونه کوچیک پر از صفا و معرفت میزنن… مثل هرجای دیگه ای اول باید هدفم رو از ایجاد این کلبه محقر ولی قشنگ براتون بگم…راستش رو بخواید، اول فقط تصمیم داشتم بیام و فقط خاطراتی رو که در مدت 5 ماه من رو از این رو به اون رو کرد و به زندگیم معنی تازه ای بخشید و در واقع بهش معنی زندگی کردن و ارزش بودن رو بخشید رو بگم، ولی بخورده که فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که خوب حالا که فضای به این خوبی مهیاست، بیام و هر تفکری که دارم رو برای همه اونهایی که وقت میذارن و به من سر میزنن بگم و از نظرات ارزشمندشون در تعالی تفکرات و دیدگاه هام استفاده کنم…

در اولین فرصت و بلافاصله بعد از اتمام تایپ خاطراتم بعنوان اولین مطالب این وبلاگ اونهارو میذارم و بعد از اون هم با تمام مطالب زیبایی که سعی میکنم برای زندگی همگیمون واقعاً مفید باشه ادامه خواهم داد، ان شاء الله…

به عنوان توضیح کوتاهی درمورد خاطراتی که میخوام بنویسم، باید بگم که این ها خاطرات دوران درس خوندن من برای آمادگی کنکور ارشد 88 هستن که خوب با اتفاقاتی که در حین درس خوندن و بنا به دلایلی که اون اول برام واقعاً نا ملموس بودن و حالا میفهمم که چقدر زیبا بودن برام پیش اومد، باعث شدن که مسیر زندگی من دچار تغییر و تحولات اساسی بشه و واقعاً به شیرینی مطلق و آرامشی برسه که فقط میتونم در وصفش بگم که محشره (واقعاً زبان از گفتن و وصف کردن این همه آرامش و زیبایی عاجزه و قلم سر تسلیم فرو میاره…)، بهتره که کمی از «من» قبل از این وضعیت (من 23 سال گذشته) بگم تا با خوندن این خاطرات بهتر بتونید اون تغییرات رو درک کنید… من یه پسر عادی بودم که مثل سایر پسرایی که توی این جامعه زندگی میکنن، زندگیم رو ادامه میدادم و مثل همه اونها تمام خواسته ها و تمایلات جسمی و روحی خودم رو بصورت های مختلفی برطرف میکردم، خوب مثلاً برای بدست آوردن پول مورد نیازم کار میکردم (میکنم) و در کارم کاملاً جدی بودم و خیلی مواقع هم دست به شاید زرنگ بازی هایی میزدم که باعث بشن من بهتر و بیشتر و راحت تر به پول مورد نظرم برسم (نه از راه خلاف، بلکه خوب فقط یه نوع بیشتر دویدن دنبال کسب پول…) یا برای ارضای نیروی عاطفی شدیدی که حالا در وجود من شاید بیشتر از سایر پسرها و در کل بیشتر از واژه «پسر» بود، به ایجاد روابطی با جنس مخالف میکردم و خوب چیزایی که برای تمام پسر و دخترای این دوره عادیه، برای من م عادی بود…منتها شاید من یخورده بیشتر توی روابطم مراقب بودم که کار به جاهای باریک نکشه!!!شاید هم می کشید ولی بهرحال خیلی مراقب بودم و بیشتر معتقد به احساس بودم تا جسم…خلاصه میخوام بگم یکی بودم عین بقیه پسرا که شاید خیلی وقتا باعث وحشت دختر خانومای عزیزن!!!

با این مقدمه نظرتون رو جلب میکنم به خاطراتی که واقعاً زندگی من رو تغییر داد…

۱ دیدگاه »

  1. محسن said

    سلام.
    خوشحالم که می بینم شروع کردی.
    امیدوارم تحول روزی همین نزدیک ها برای همه اتفاق بیفته و ادامه… داشته باشه

RSS feed for comments on this post · TrackBack URI

بیان دیدگاه